رفتیم خونه عمه.شوهر عمم که معلمه از خاطرات اوایل خدمتش میگفت.از خدمت در روستاهای سنندج و سختی و خوشی هاش و اینکه حقوقش چقدر کم بوده اون موقع25هزار. و اینکه اونو بااینکه هیچ تخصصی نداشت مربی شنا کردن!!![]()
در مورد دراویش اون منطقه هم حرفهای عجیبی میزد مثل خوردن تیغ
خوردن سنگ و...
